-نویسنده : حجت الاسلام مصطفی صادقی
-استاد موسسه آموزش عالی حوزوی امام رضا علیه السلام
-عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
-گروه : تاریخ
-منتشر شده : مجله تاریخ اسلام
-سال انتشار : 1379
متن مقاله :
درباره صلح نامه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و یهود مدینه هر چه سخن گفته مىشود منحصر به پیمانى است که به «موادعه یهود» شهرت یافته است. لیکن در این مقاله قرار داد دیگرى که تنها در کتاب «اعلام الورى» آمدهاستبه عنوان پیمان اصلى میان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و یهود معرفى مىگردد و دلایل و شواهدى بر درستى آن متن ارائه مىشود.
همچنین این نتیجه بهدست آمده که پیماننامه مشهور، مربوط به یهودیان انصار است و به علاوه، آن مجموعهاى از چند قرارداد است نه یک قرارداد.
بخش دوم این نوشتار به بررسى یکى از سریههاى زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم پرداخته و چنین نتیجهگرفتهاست که این حرکتبرخلاف آنچه شهرت یافته سریه نیست، بلکه حرکتى سیاسى است که از سوى رسولخداصلى الله علیه وآله به منظور صلح با یهود خیبر انجام شدهاست. هر چند پایان این حرکتبه درگیرى کشیدهشدهاست.
مقدمه
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله پس از هجرت به مدینه، برخوردهاى گوناگونى با یهودیان این شهر داشته که از این میان، جنگهاى آنحضرت با بنىقینقاع، بنىنضیر، بنى قریظه و خیبر شهرت یافته است. همچنین آنحضرت سریههایى را براى کشتن برخى چهرههاى مفسد یهودى اعزام نمودهاند، لیکن درباره برخوردهاى مسالمتآمیز میان رسول خدا و یهودیان کمتر سخن به میان آمدهاست. در اینجا دو مورد مهم از این برخوردها بررسى مىگردد: یکى انعقاد قرارداد صلح میان آن حضرت و گروههاى یهودى مدینه و دیگرى تلاش ایشان براى برقرارى صلح با یهود خیبر پیش از جنگ با خیبریان، هرچند این تلاش به نتیجه نرسیدهاست.
منابع اصلى این تحقیق عبارتاند از دو کتاب «السیرة النبویه» و «المغازى». السیرة النبویه که به سیره ابن هشام شهرت دارد در واقع سیره ابناسحاق است که عبدالملک بن هشام (متوفاى 213ق) آن را جمعآورى کرده و گاه از آن کاسته و گاه مطالبى را برآن افزودهاست. محمدبن اسحاق (متوفاى 150ق) قدیمىترین سیره نویسى است که روایات او در تاریخ اسلام جایگاه ویژهاى دارد. او کارهاى پراکنده پیش از خود را جمع کرده و سیره منظمى را به دست دادهاست. با وجود آن همه مطالبى که این مورخ درباره روابط پیامبرصلى الله علیه وآله و یهود آورده، از پیمان آن حضرت با سه گروه یهودى مدینه سخنى به میان نیاوردهاست، بلکه گزارش او از پیمان عمومى به گونهاى است که مورخان بعدى، گروههاى اصلى یهود را هم در این قرار داد سهیم دانستهاند و به نظر مىرسد این توهم ناشى از واژههایى است که ابناسحاق در این گزارش بهکار بردهاست.
درباره وثاقت ابناسحاق اختلاف نظر فراوان است اما به نظر مىرسد پذیرش گزارشهاى او از سوى مورخان بعدى شاهدى بر وثاقت او باشد. گذشته از این، در بررسىهاى تاریخى به آسانى نمىتوان گفتههاى ابن اسحاق را که با قراین و شواهدى قابل تایید است، رد کرد، زیرا در این صورت بیشتر اطلاعات تاریخى صدر اسلام با مشکل روبهرو خواهد شد، البته این سخن بدان معنا نیست که هر نقل مشکوکى را هم بپذیریم. در این نوشتار همچنین از اضافات ابن هشام استفادههاى زیادى شدهاست.
منبع دیگر (المغازى) از محمدبن عمر واقدى (متوفاى 207ق) است. او تنها مورخى است که خبرهاى مربوط به همه جنگها و سریههاى دوران رسول خدا را به تفصیل ثبت کردهاست. قدیمى بودن او و کارشناسىاش در زمینه جنگها و سریهها اعتبار ویژهاى به این کتاب بخشیده و ارائه جزئیات رویدادها آن را بر سیره ابن اسحاق برترى داده است.
پس از این دو منبع اصلى، کتابهاى: الطبقات الکبرى، تاریخ الخلیفه، الاموال، المحبر، انساب الاشراف، تاریخ یعقوبى، تاریخ طبرى، دلائل النبوه، اعلام الورى و دیگر منابع مربوط به سیره و مغازى مورد توجه بودهاست. در این میان، کتاب الاموال و اعلام الورى در موضوع پیمانهاى پیامبر و یهود بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است. ابوعبید قاسم بن سلام (متوفاى 224 ق) مؤلف کتاب الاموال، دومین کسى است که پس از ابن اسحاق متن کاملى از پیمان نامه مدینه ارائه کرده و به خاطر ذکر نام راویان، حتى برگزارش ابن اسحاق – که به سند این قرار داد اشاره نکردهاست – برترى دارد. در عین حال یکى از مورخانى که درباره رکتیهودیان معروف مدینه در این پیمان، ابهام ایجاد مىکند ابوعبید مىباشد که سخن او منشا اشتباه برخى تاریخنویسان شدهاست. علامه ابوعلى طبرسى (متوفاى 548 ق) صاحب تفسیر مجمع البیان، نویسنده کتاب تاریخ اعلام الورى است. این کتاب گرچه در تاریخ چهارده معصومعلیهم السلام است، بخش زیادى از آن به سیره پیامبر اختصاص دارد. از این رو، منبع مهمى در موضوع پیمان با یهودیان اصلى مدینه (بنى قینقاع، بنىنضیر و بنى قریظه) به شمار مىرود و بلکه منحصر به فرد است. البته دست دوم بودن این منبع ضررى به اعتبار این نقل نمىزند چون از منابع کهن بر درستى گزارش او شاهد آوردهایم.
درباره بخش دوم این نوشتار ذکر این نکته لازم است که همه مورخان سریه عبدالله بن رواحه را، براى کشتن اسیربن رزام، عنوان کردهاند اما با بررسى گزارشهاى مختلف به این نتیجه دستیافتهایم که این حرکتبه منظور برقرارى صلح با خیبر بودهاست ولى در هنگام بازگشت هیئت اعزامى، به درگیرى کشیده شدهاست.
1) پیمان با یهود
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله پس از ورود به مدینه با گروههاى زیادى پیمان بستند. آنچه مورد نظر ماست پیمانهایى است که یهودیان مدینه در آن شرکت داشتهاند. با اینکه مورخان به مناسبتهاى مختلف به قراردادهاى پیامبرصلى الله علیه وآله با یهود اشاره کردهاند اما به متن آنها چندان توجهى نشدهاست; مثلا هنگام گزارش جنگهاى آن حضرت با سه گروه یهود مىگویند: پیامبر با آنان پیمانى داشت که نادیده گرفتند (1) ولى مواد آن را بیان نکردهاند. تنها دو مورد از این قراردادها بهطور کامل ثبتشده که یکى مربوط به همه گروههاى مدینه است و به پیمان عمومى و موادعه یهود معروف شده و دیگرى مخصوص سه طایفه بنىنضیر و بنى قریظه و بنى قینقاع است. در این فصل مواد این دو قرارداد و طرفهاى امضا کننده آن بررسى خواهد شد.
الف – پیمان عمومى
یکى از اقدامات رسول خداصلى الله علیه وآله در آغاز هجرت، انعقاد قراردادى میان مهاجرین و انصار بود که در آن از یهود هم فراوان یاد شدهاست. با وجود اهمیت فراوانى که تاریخنویسان متاخر براى این پیماننامه قائلاند و آن را از شاه کارهاى دولت مدینه مىدانند، مورخان اولیه چندان اهمیتى به آن نداده و به نقل آن همت نگماشتهاند. تنها ابن هشام متن آن را از ابناسحاق روایت کرده و ابوعبید – معاصر ابن هشام – هم در کتاب الاموال آن را آورده است. (2) اما متاسفانه مورخانى همچون ابن سعد، ابن خیاط، بلاذرى، یعقوبى، طبرى و مسعودى اشارهاى به آن نکردهاند. گر چه روایت ابن اسحاق و ابوعبید با قدمتى که دارند براى ما ارزشمند است لیکن تعدد روایات و برداشتهاى سیرهنویسان بعدى نیز مىتوانست در تحلیل جزئیات قرارداد بیشتر راهگشا باشد.
متن این پیمان که ابن هشام آن را قبل از داستان برادرى مهاجرین و انصار آورده، طولانى است. در اینجا به بخشهایى از آن که مورد نظر است توجه مىکنیم:
ابن اسحاق مىگوید:
رسول خداصلى الله علیه وآله بین مهاجرین و انصار نوشتهاى امضا کرد و در آن با یهود پیمان بست. آنان را بر دین و اموالشان تثبیت کرد و به سود و زیان آنان شرایطى مقرر فرمود. متن پیمان چنین است: بسماللهالرحمن الرحیم این نوشتهاى است از محمد پیامبرصلى الله علیه وآله بین مسلمانان قریش و یثرب و کسانى که به ایشان ملحق شوند و به همراهشان جهاد کنند. آنان ملتى واحد را تشکیل مىدهند. مهاجرین در پرداخت دیه و فدیه بر آداب پیش از اسلام باقىاند و به نیکى و عدالت آن را مىدهند. بنىعوف، بنىساعده، بنى حارث، بنى جشم، بنى نجار، بنىعمروبنعوف، بنى نبیت و بنى اوس هم بر رسوم پیش از اسلام باقىاند. .. هر یهودى از ما پیروى کند یارى مىشود و با دیگر مسلمانان مساوى است، بر او ستم نمىشود و دشمنش یارى نمىگردد… یهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزینه جنگى را مىپردازند.
یهود بنىعوف و بندگانشان با مسلمانان در حکم یک ملتاند. یهودیان دین خود را دارند و مسلمانان دین خود را، اما هر که ستم کند خود و خانوادهاش را به هلاکتخواهد انداخت. براى یهودیان بنى نجار، بنى حارث، بنى ساعده، بنى جشم، بنى اوس، بنى ثعلبه، جفنه بنىثعلبه و بنى شطیبه همان حقوق بنىعوف ثابت است. نزدیکان ایشان هم از این مزایا برخوردارند. کسى بدون اجازه محمدصلى الله علیه وآله از این مجموعه بیرون نمىرود. از قصاص جراحتى کوچک هم گذشت نخواهد شد. هر که دیگرى را ترور کند خود و خانوادهاش را در معرض ترور قرار داده مگر اینکه به او ستم شده باشد. یهودیان و مسلمانان هزینه جنگ را به سهم خود مىپردازند… قریش و دوستانشان پناه داده نمىشوند. اگر کسى به مدینه حمله کرد همه دفاع خواهند کرد. یهود اوس و موالىشان نیز از این حقوق برخوردارند.
این قرارداد همانگونه که پیداست میان مهاجرین و قبایل مسلمان و یهودى انصار بسته شدهاست. یهودیانى که نامشان در این پیمان آمده شهرتى ندارند و در گزارشهاى تاریخى توجه چندانى به آنها نشدهاست. (3) گویا این یهودیان همان کسانىاند که یعقوبى درباره آنان مىگوید: «گروهى از اوس و خزرج به خاطر همسایگى با یهود، آیین یهود را برگزیدند» (4) و به متهودین (یهودى شدهها) یا یهود انصار شهرت دارند. این گروهها به جهت اوس یا خزرجى بودنشان کمترین تنشها را با مسلمانان داشتهاند (5) و به نظر مىرسد کمکم اسلام آورده و ارتباطى با یهودیان اصیل نداشتهاند. علت معروف شدن این پیمان به موادعه یهود هم، شرکت این گروه از یهود انصار، در آن است. اما نامگذارى این قرارداد به موادعه یهود چندان درست نیست چون طرفهاى اصلى آن مهاجران مکه و انصار مسلمان مدینه هستند. در ابتداى متن و در گزارش منابع دیگر نیز تنها همین گروه به عنوان طرف قرارداد مطرح هستند و هیچ اشارهاى به یهود نشدهاست. (6) به همین دلیل برخى محققان براین باورند که این پیمان مجموعهاى از چند قرارداد است که ابناسحاق و دیگران آن را در کنار هم و به عنوان یک پیمان نامه آوردهاند. (7) تکرار برخى مواد متن نیز چنین مطلبى را تایید مىکند.
به هر حال عنوان «موادعه یهود» و شرکت گروههاى یهودى انصار در این پیمان نامه، بسیارى را به اشتباه انداخته و موجب شدهاست گمان کنند سه طایفه معروف یهود – که گفته مىشود یهود اصلى حجازند (8) – نیز در این قرارداد شرکت داشتهاند. علت چنین تصورى این است که اولا، برخى مورخان هنگام نقل این قرارداد از آن سه طایفه نام بردهاند. (9) ثانیا، همه مورخان هنگام بیان جنگهاى پیامبرصلى الله علیه وآله با این سه گروه یهودى، گفتهاند: «آنان هنگام ورود رسول خدا به مدینه با او پیمان بسته بودند» و چون متن دیگرى غیر از این پیمان به موادعه یهود شهرت ندارد، بلافاصله تصور مىشود که مراد از پیمان با سه گروه یهود، همین پیمان عمومى است. لیکن این مطلب درست نیست و این سه گروه در این قرار داد دخالتى ندارند بلکه آنان پیمانى مخصوص دارند که بعدا از آن سخن خواهیم گفت. البته ممکن است انعقاد هر دو معاهده در یک زمان انجام شده باشد اما به هر حال در پیمان عمومى که عنوان موادعه یهود به خود گرفته حرفى از آنان نیست، زیرا این سه طایفه از یهودیان سرشناس مدینه بودند و اگر در این پیمان شرکت داشتند حتما نام آنان برده مىشد. چگونه ممکن است از هشت گروه یهودى غیر معروف در این پیمان نام برده شود اما به یکى از سه گروه معروف اشاره هم نشود؟! پس باید گفت پیمان با سه طایفه، غیر از این قرارداد است.
به علاوه مواد این پیمان با آنچه مورخین درباره آن سه گروه مىگویند، مطابقت ندارد. آنان مىگویند سه طایفه با پیامبرصلى الله علیه وآله قرار داشتند که بىطرفى خود را حفظ کرده و حتى به نفع مسلمانان وارد جنگ نشوند (10) اما در این پیمان یهود موظف شدند در جنگها همراه مسلمانان شرکت کرده و بخشى از هزینه آن را تامین کنند. (11) در گزارشهاى تاریخى هم درباره شرکت این سه طایفه در جنگها مطلبى به چشم نمىخورد و تاریخ نیز هیچ گاه آنان را به خاطر کنارهگیرى از جنگ سرزنش یا متهم به پیمانشکنى نکردهاست. پیداست چنین تعهدى (که مسلمانان را یارى کنند) نسبتبه رسول خدا نداشتهاند و آنچه هست مربوط به یهودیان اوس و خزرج است.
برخى با بیان احتمالاتى درباره شرکت این سه طایفه در پیمان عمومى گویند: «احتمال دارد آنها هم جزء پیمان باشند، چون یاد از بستگان اوس و غیره، ضمنا یاد از یهود همپیمان آنها هم هست». (12) اما این سخن درستبه نظر نمىرسد چون اولا، انعقاد پیمان با اوس و خزرج هیچ گاه مستلزم قرارداد با همپیمانان آنان نیست. ثانیا، یاد از یهود انصار در پیمان نامه نشان مىدهد که یهودیان اصلى – بنىقینقاع و بنىنضیر و بنى قریظه – باید مورد توجه بیشترى قرار مىگرفتند و اگر همراه همپیمانان اوس و خزرجى خود در پیمان شرکت داشتند حتما نام آنان نیز برده مىشد.
علامه جعفر مرتضى در این باره مىگوید: «روشن است که مقصود از یهود در این قرارداد بنىقینقاع و بنىنضیر و بنى قریظه نیستند بلکه یهودیانى هستند که جزء قبایل انصار بودند». (13) هیکل هم مىگوید: «در امضاى این عهدنامه یهود سهگانه شرکت نداشتند و پس از مدتى بین آنان و پیامبر قراردادى بسته شد.» (14)
ب – پیمان با سه گروه معروف یهود
متن این قرارداد را که رسول خداصلى الله علیه وآله با سه طایفه بنىنضیر، بنىقریظه و بنى قینقاع امضا کرده مرحوم طبرسى در اعلامالورى از علىبن ابراهیم نقل کردهاست. متاسفانه این متن هم مورد بىتوجهى همه مورخان قرار گرفته و هیچ کس قبل و بعد از طبرسى آن را نیاورده است. (15) جاى شگفتى است چنین پیمان مهمى – که به سرنوشتسهگروه یهودى بهخصوص بنىقریظه مربوط است – اینگونه از دسترس یا توجه منابع تاریخى و روایى دور بماند و تنها در قرن ششم و براى یکبار متن آن ثبتشود. به هر حال این مهمترین پیمانى است که در موضوع یهود مدینه با آن سرو کار داریم و به جهت اهمیت و ضرورت آن در مباحث آینده، متن آن را از نظر مىگذرانیم:
على بن ابراهیم نقل مىکند یهود بنىقریظه و بنى نضیر و بنى قینقاع نزد پیامیرصلى الله علیه وآله آمده گفتند: مردم را به چه مىخوانى؟ فرمود: به گواهى دادن به توحید و رسالتخودم. من کسى هستم که نامم را در تورات مىیابید و علمایتان گفتهاند از مکه ظهور مىکنم و به این سنگلاخ (مدینه) کوچ مىکنم… یهودیان گفتند آنچه گفتى شنیدیم. اکنون آمدهایم با تو صلح کنیم که به سود یا زیان تو نباشیم و کسى را علیه تو یارى نکنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوى، تا ببینیم کار تو و قومتبه کجا مىانجامد. پیامبر پذیرفت و میان آنان قراردادى نوشته شد که یهود نباید علیه پیامبرصلى الله علیه وآله یا یکى از یارانش با زبان، دست، اسلحه، مرکب (نه در پنهانى و نه آشکارا، نه در شب و نه روز) اقدامى انجامد دهد و خداوند بر این پیمان گواه است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد رسولخدا مىتواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر و اموالشان را غنیمتبگیرد. آنگاه براى هر قبیله از این یهودیان نسخهاى جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنىنضیر حیىبناخطب، مسئول پیمان بنى قریظه کعب بن اسد و مسئول پیمان بنى قینقاع مخیریق بود. (16)
این قرارداد نسبتبه آنچه به پیمانعمومى شهرت یافته از صراحت و انسجام بیشترى برخوردار است، زیرا طرفهاى آن به خوبى روشن است و پیداست در یک زمان براى هر سه طایفه بسته شدهاست. ولى مشکل این متن ایناست که منحصر به نقل طبرسى است و در هیچ منبع دیگرى نیامدهاست. گذشته از اینکه قدمت کتاب و راوى (علىبنابراهیم) به اندازه مورخان دست اول سیر نیست. اما آنچه مشکل را حل مىکند گزارشها و شواهدى است که در منابع دست اول بر تایید مواد این پیمان وجود دارد; این شواهد عبارتاند از:
1- در بسیارى از منابع وقتى سخن از پیمانشکنى سه طایفه یهودى به میان آمده تصریح شدهاست که آنان هنگام ورود رسول خدا به مدینه، پیمانى را با آن حضرت امضا کردند. (17) از طرفى گفتیم پیمان عمومى به هیچ رو متوجه این سه طایفه نیست و قرارداد دیگرى هم درباره یهود وجود ندارد تا سخن مورخین را راجع به آن بدانیم.
2- در برخى منابع آمده استیهود با پیامبر قرار داشتند به سود و زیان او قدمى بر ندارند (18) و این مطلب در این پیماننامه وجود دارد.
3- مورخین مىگویند حیىبن اخطب و کعب بن اسد با رسول خدا و مسئول پیمان بنىنضیر و بنى قریظه طرف قرارداد بودند. (19) این مطلب نیز در این قرارداد بیان شدهاست.
4- در منابع آمدهاست پیامبرصلى الله علیه وآله پس از پیمانشکنى بنىقینقاع و بنىنضیر قصد کشتن آنان را داشت ولى از آنان گذشت. (20) درباره قتل عام بنىقریظه پس از پیمانشکنىشان هم مورخان مىگویند: «مردانشان کشته و زنان و فرزندانشان اسیر شدند». (21) وقتى هم محاصره بنىنضیر و بنىقریظه شدت گرفتیهودیان گفتند: «اگر تسلیم محمدصلى الله علیه وآله نشویم مردانمان کشته و زن و بچهما اسیر خواهند شد» (22) و اینها کلماتى است که تنها در این پیماننامه وجود دارد.
5- مفسرین در شان نزول آیات دوازده و سیزده سوره آلعمران مىگویند: چون مسلمانان در جنگ بدر پیروز شدند، یهود گفتند این همان پیامبرصلى الله علیه وآله موعود است اما وقتى در نبرد احد شکستخوردند یهود شک کرده گفتند او پیامبر نیست و بناى ناسازگارى و پیمانشکنى گذاشتند. (23) این مطلب با آنچه در عهدنامه آمده که یهودیان گفتند، صلح مىکنیم تا ببینیم کار تو و قومتبه کجا مىانجامد، متناسب است. گویا یهود با آن همه اطلاعاتى که از پیامبرصلى الله علیه وآله داشتند باز هم منتظر حوادث آینده بودند و گمان مىکردند پیامبرصلى الله علیه وآله باید همیشه پیروز باشد و اگر چنین نشد با او مقابله کنند. از این رو پس از جنگ احد، بنىنضیر عهد خود را شکسته با رسول خدا وارد جنگ شدند.
اینها شواهدى است که به خوبى نشان مىدهد پیمان با سه گروه یهود مدینه، چیزى جز روایت اعلامالورى نیست.
درباره این قرارداد چند نکته دیگر قابل توجه است:
الف – با اینکه درباره تاریخ انعقاد پیمان عمومى تردیدهایى وجود دارد (24) اما شواهدى در دست است که بنابر آنها پیمان با طوایف یهود را نمىتوان دیرتر از ماههاى اول هجرت دانست: نخست آنکه در گزارش این پیمان آمدهاست: یهودیان نزد پیامبر آمده از دعوتش پرسیدند. پیداست این اولین برخورد یهود با رسول خداصلى الله علیه وآله بوده که چنین سؤالى کردهاند. شاهد دیگر آنکه، مخیریق (که طرف قرارداد بنىقینقاع معرفى شده) در همان اوایل هجرت ایمان آورده و در احد به شهادت رسیدهاست. (25) دیگر اینکه وى وقتى پیماننامه را گرفت و نزد قومش برگشتبه آنان گفت: بیایید به محمدصلى الله علیه وآله ایمان آوریم. (26) از این رو به نظر مىرسد او در همان روزها به مسلمانان پیوسته باشد. پس انعقاد این قرارداد به ماههاى اول هجرت برمىگردد. (27)
ب – بندهاى این پیمان بسیار جالب است چون بعدها یهودیان یکیک این قیود را زیر پا گذاشته و پیمانشکنى را به کمال رساندند. آنان متعهد شدند به هیچ یک از اقدامات زیر دست نزنند:
1- همکارى علیه پیامبر (لا یعینوا على رسولالله) 2- همکارى علیه یاران پیامبر یعنى همه مسلمانان (ولا على احد من اصحابه) 3- اقدام تبلیغاتى (بلسان) 4- اقدام مسلحانه (و لا ید و لا بسلاح) 5- پشتیبانى تدارکاتى دشمن (و لا بکراع) 6- توطئههاى پنهان و آشکار، در شب یا روز (فى السر و العلانیة باللیل و بالنهار) با وجود همه این قیود و تاکیدات، در آینده خواهیم دید که برخى از این گروهها با زیر پا گذاشتن همه این شرایط، پیمان خود را نقض کرده با مسلمانان وارد جنگ شدند.
ج – از سوى رسول خداصلى الله علیه وآله براى هر کدام از این سه طایفه نسخهاى نوشته شد تا نزد بزرگ ایشان محفوظ باشد. این شخص مسئول پیماننامه و طرف قرارداد با پیامبرصلى الله علیه وآله به شمار مىآمد و تصمیمگیرى درباره پاى بندى یا نقض قرارداد برعهده او بود. به همین جهت عبدالله بن ابى براى جنگ افروزى میان یهود و مسلمانان به حیىبناخطب و کعب بن اسد پیغام داد که پیمان خود را نادیده بگیرند و با پیامبر بجنگند. (28) در جریان پیمانشکنى بنىقریظه هم این کعب بود که به این کار رضایت داد و دیگران نیز با او مخالفتى نکردند. (29)
د – نکته آخر تناقضى است که درباره مواد این قرارداد با پیمان عمومى در گزارشهاى مورخین به چشم مىخورد. گاه گفته مىشود: وقتى رسول خداصلى الله علیه وآله به مدینه آمد با یهود پیمان بست که به سود و زیان او جنگ نکنند (30) و گاه مىگویند: در پیمان آمده است که اگر جنگى روى دهد یهود نیز به یارى مسلمانان بروند. (31) بار دیگر گفته مىشود: رسول خداصلى الله علیه وآله هر گروه از یهودیان را به همپیمانان خود ملحق کرد. (32) این مطلب هم گفته مىشود که پیامبر به سود و زیان آنان شرایطى مقرر فرمود. (33) پیداست در این مورد میان دو قرارداد خلط شدهاست; قسمت دوم و سوم کلام مورخان مربوط به پیمان عمومى است که یهودیان اوس و خزرج به دوستان همپیمان خود ملحق شدند و همچنین متعهد شدند در دفاع از مدینه همراه مسلمانان بجنگند، اما قسمت اول و چهارم سخن مورخان مربوط به پیمان با سه طایفه است که قرار شد در جنگها – چه به سود و چه زیان پیامبر – وارد نشوند و مقصود از شرایط (له و علیه آنان) همان تعهدات طرفین براى عدم تعرض به یکدیگر است که در این قرارداد آمده است (لا نتعرض لا حد من اصحابک و لا تتعرض لنا و لا لاحد من اصحابنا). علت این ناسازگارى در کلمات تاریخنگاران این است که معمولا کلمه یهود را بدون قید آوردهاند. از این رو، یهود انصار که در پیمان عمومى (34) شرکت داشتهاند از یهودیان اصلى بنىنضیر و بنىقریظه و بنىقینقاع که پیمان مخصوص به خود دارند، به سادگى تشخیص داده نمىشوند.
از آنچه گذشت روشن شد هر سه طایفه یهودى که با مسلمانان درگیر شدند با پیامبر به عنوان رئیس دولت مدینه، پیمان عدم تعرض داشتند. گر چه متن این پیمان تا پیش از سده ششم به طور کامل ثبت نشده ولى همه مورخان کهن اشارهاى به آن کردهاند. گویا اصل چنین قراردادى براى آنان مسلم بوده ولى از ثبت مواد آن غفلت کردهاند. تاریخنویسان جدید بهخصوص اهل سنت هم که گویا متن اعلام را ندیده و فقط به روایت ابن اسحاق و پیمان عمومى توجه داشتهاند و از طرفى سه طایفه یهود را بیرون از پیمان عمومى مىدانند، براى تطبیق کلام مورخان راه درستى نرفتهاند. (35)
2) تلاش براى صلح با خیبر
الف – حرکت نظامى یا سیاسى؟
یکى از حرکتهاى پیامبرصلى الله علیه وآله در سال ششم قمرى که به سریه شهرت یافت، اعزام عبدالله بن رواحه همراه گروهى از مسلمانان به خیبر است. بیشتر مورخان این حرکت را به نام سریه ثبت کرده، مىگویند: «پیامبر، عبدالله را براى کشتن اسیر بن رزام به خیبر فرستاد.» (36) اما دلایل و شواهد حاکى از آن است که این حرکتبه منظور کشتن این چهره یهودى نبوده بلکه پیامبر این گروه را با هدف برقرارى صلح با یهود خیبر و گفتوگو با بزرگ آنان (اسیر بن رزام) (37) فرستاده است ولى به طور اتفاقى به کشته شدن وى منجر شده است. در آغاز به دلایلى که نشان مىدهد حرکت عبدالله براى ترور اسیر نبوده توجه مىکنیم و سپس به شواهدى که برصلحآمیز بودن این حرکت وجود دارد، خواهیم پرداخت.
1- در تمامى ترورهایى که از سوى یاران پیامبر انجام شد دستور یا اجازه رسول خدا گزارش شدهاست. آن حضرت درباره ابوسفیان (38) و ابن نبیح هذلى (39) دستور داد; در مورد عصماء (40) ، ابو عفک (41) و کعب بن اشرف (42) فرمود: کیست که شر او را کم کند؟ و درباره ابو رافع (43) هم اجازه داد. اما درباره کشتن اسیر هیچ گونه فرمان یا اجازهاى از پیامبر نیست. تنها مطلبى که گفته شدهاین است که واقدى از عبدالله بن انیس روایت کرده که: «پیامبر به من فرمود اسیر را نبینم یعنى او را بکش.» (44) لیکن این مطلب – گذشته از اینکه با دیگر بخشهاى این گزارش سازگارى ندارد (45) و در سیره ابن هشام نیامدهاست – به خاطر اینکه فضیلتى براى ابن انیس به شمار مىآید با تردید جدى روبهرو است، زیرا بخشى از گزارشهایى که واقدى از او نقل کرده بسیار غیر معقول و افسانهاى است و به نظر مىرسد ساخته دست داستان سرایان یا کسانى است که در صدد جعل فضایل براى عبدالله انیس بودهاند; مثلا در گزارش قتل ابن نبیح هذلى، واقدى از همین شخص که مامور کشتن هذلى بوده نقل کردهاست که: پس از کشتن او سرش را برداشته در غارى پنهان شدم، گروهى در تعقیب من بودند اما عنکبوتى بر در غار تارى تنید و آنان مرا ندیدند. یکى از آنها کفشها و ظرف آبش را نزدیک غار گذاشت تا قضاى حاجت کند، من که پا برهنه و تشنه بودم کفشها و آب را برداشته شبها راه پیمودم تا به مدینه رسیدم. پیامبر بر منبر مرا دید و دعایم کرد. آنگاه عصایى به من داد و فرمود در بهشتبر این تکیه کن که عصا به دستان در بهشت کم هستند. (46) در سریه قتل ابو رافع نیز عبدالله بن انیس گفت: من او را کشتم و پیامبر هم گفته مرا تصدیق کرد. (47) در جنگ خیبر نیز عنایاتى از پیامبر درباره او گزارش شدهاست. (48) این در حالى است که شرح حال نویسان درباره این یار پیامبر اختلاف نظر دارند و گزارشهاى ضد و نقیضى درباره او وجود دارد. (49) از این رو گزارش ابنانیس که در آن از اشاره پیامبر به کشتن اسیر سخن به میان آمده، درست نیست، زیرا با بخشهاى دیگر گزارش این رویداد هم منافات دارد. (50)
2- در منابع تاریخى تاکید شده است که همه ترورها در شب، بدون اطلاع اطرفیان و به صورت ناگهانى – همانگونه که قاعده ترور است – انجام شدهاست ولى وقتى یاران پیامبر نزد اسیر رفتند از او امان گرفتند و او هم از ایشان امان گرفت. از مجموع گزارشها نیز پیداست که این حرکت در روز انجام شده و هیچ شباهتى به سریههایى که براى کشتن شورشیان انجام مىشده، ندارد.
3- در سریههایى که پیامبر براى کشتن مفسدان اعزام کرده است اگر سخنى رد و بدل شده، براى فریب آن طرف بودهاست. درباره کعب بن اشرف و ابورافع، یاران رسول خدا به دروغ گفتند: براى گرفتن خوار و بار آمدهایم. عبدالله بن انیس هم به ابن نبیح هذلى گفت آمدهام براى دشمنى با محمدصلى الله علیه وآله با تو همراهى کنم. اما در داستان اسیر سخن یاران پیامبر که گفتند: «اگر با ما بیایى پیامبر به تو نیکى مىکند و تو را ریاست مىدهد» به حیله و فریب شباهتى ندارد، زیرا اگر بنا بر حیله بود به گونهاى دیگر عمل مىکردند و قلعههاى خیبر مانع آنان نبود، سىنفر هم لازم نبود زیرا پیشتر از آن ابورافع را پنج نفر، شبانه، در همان قلعههاى خیبر کشته بودند.
4- دقت در واژههایى که در گزارش این رویداد به کار رفته به خوبى گواهى مىدهد که هدف از این حرکت، ترور اسیر نبوده، بلکه پایانش به کشتن او و یهودیان همراهش انجامیده است. ابناسحاق در گزارش کوتاه خود مىگوید: «این یکى از حرکتهاى عبدالله رواحه بود که در آن یسیر کشته شد». (51) و برخلاف دیگر مورخان که حرکت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور کشتن اسیر نوشتهاند، تعبیر دیگرى به کار مىبرد. واژه دیگر «پشیمانى در میان راه» است که ابن هشام و واقدى مىگویند اسیر در میان راه پشیمان شد. (52) بلاذرى هم مىگوید: «اسیر با عبدالله بن رواحه بیرون آمد و آهنگ پیامبر کرد ولى در میان راه قصد کشتن ابنرواحه را نمود که ابن انیس او را کشت». (53) مورد دیگر این است که وقتى یاران رسول خدا به اسیر گفتند: «پیامبر ما را فرستاده تا نزد او برویم و تو را بر خیبر بگمارد»، مشاوران، با رفتن او به مدینه مخالفت کردند و اسیر گفت: «ما از جنگ خسته شدهایم».
چنانکه گفته شد به نظر نمىرسد یاران پیامبر پیشنهاد ریاست را به دروغ و براى فریب به اسیر گفته باشند و به نظر نمىرسد کسى مانند او که فرمانده نظامى خیبر به شمار مىرفتبه این سادگى فریب خورده باشد. همه این کلمات نشان دهنده این است که عبدالله بن رواحه براى کشتن اسیر نیامده بود بلکه براى بردن او به مدینه آمده بود و اسیر هم – که ترور دوستان یهودى خود را فراموش نکرده بود – موقعیت را براى همراهى با مسلمانان مناسب و به صلاح خود دیده که چنین کردهاست.
5- در سریههایى که پیامبر براى کشتن دشمنان اسلام فرستاده استیک نفر (در چهار مورد) و یا پنج نفر (در دو مورد) بیشتر نفرستاده است ولى همراهان عبدالله رواحه در این حرکت، سى نفر گزارش شدهاند.
با آنچه گذشت روشن شد که داستان اعزام فرزند رواحه از سوى پیامبر به خیبر آنگونه که شهرت یافته، با هدف کشتن اسیر و همراهان یهودىاش نبوده استبلکه این، سفرى سیاسى به منظور گفتوگو براى صلح با خیبریان بودهاست (54) ولى چون سرانجام این سفر، کشته شدن اسیر یهودى بوده اینگونه درتاریخ مشهور شده که این حرکت، سریهاى براى کشتن اسیر و یارانش بودهاست. (55)
ب – گفت و گو براى صلح
گزارش زیر که آمیختهاى از روایت واقدى و ابن هشام (56) است نشان مىدهد که این سفر براى گفتوگوى صلحآمیز به خیبر انجام شدهاست:
در ماه رمضان سال ششم قمرى به پیامبر خبر رسید که یهود خیبر و مشرکان اطراف آن در صدد جمعآورى نیرو براى حمله به مدینه هستند. رسول خدا براى بررسى اوضاع خیبر، عبدالله بن رواحه و سه نفر دیگر را به این منطقه فرستاد. این گروه مخفیانه به خیبر رفتند و مطالبى از اسیر – که پس از ابو رافع به فرماندهى و ریاستخیبر گمارده شده بود – شنیدند. سپس به مدینه برگشته، اطلاعات خود را در اختیار پیامبر گذاشتند. مدتى بعد (در ماه شوال) (57) آن حضرت یاران خود را خواست و این بار عده زیادترى را به همراه عبدالله، روانه خیبر کرد. وقتى آنان به خیبر رسیدند اعلام کردند که از سوى پیامبر آمدهاند; از اسیر امان خواستند و اسیر نیز از آنان امان خواست. آنگاه با یکدیگر دیدار کردند. ایشان به اسیر گفتند: اگر نزد پیامبر آیى به تو نیکى خواهد کرد و تو را به ریاستخواهد گماشت. اسیر پس از پافشارى مسلمانان پذیرفت که همراه آنان برود. لیکن مشاوران او گفتند محمدصلى الله علیه وآله کسى نیست که به بنىاسرائیل ریاستبدهد. اسیر گفت: درست است ولى ما از جنگ خسته شدهایم. سپس همراه سىنفر از یهودیان به سوى مدینه راه افتادند. در دوازده کیلومترى خیبر اسیر از رفتن به نزد پیامبر پشیمان گشت و دستبه شمشیر برد ولى عبدالله بن انیس که در ردیف او بر شتر سوار بود پیش از آنکه اسیر حرکتى بکند ضربهاى به پایش زد و سپس او را کشت. بقیه مسلمانان هم با دیگر یهودیان درگیر شدند و همه را کشتند به جز یک نفر که موفق به فرار گردید. (58)
از گزارشهاى کوتاه تاریخى استفاده مىشود که اسیر بن زارم برخلاف ابو رافع – که پیش از او ریاستخیبر را برعهده داشت و جنبه بازرگان بودنش بیش از ریاست و فرماندهى بود – (59) فردى شجاع و داراى جنبه نظامى بود. (60) به همین جهتخیبر و پیرامون آن بهویژه یهودیان وادى القرى و مشرکان غطفان را آماده جنگ با مدینه کردهبود. از سویى دیگر مسلمانان در این برهه از زمان که هنوز صلح حدیبیه انجام نشده بود توانایى مقابله با آنها را نداشتند چون انتظار مىرفت در این حمله قریش نیز بار دیگر به یارى آنان بشتابد و داستان احزاب – که به تصریح قرآن کریم، مسلمانان را متزلزل کرد – بار دیگر تکرار شود. در چنین موقعیتى بهترین دوراندیشى این بود که مسلمانان با یکى از دو گروه مشرک و یهودى کنار آیند و لااقل یکى را از دشمنى و نزاع باز دارند. از این رو پیامبر ابتدا به سراغ یهود رفت و به منظور آرام کردن شمال مدینه، عبدالله رواحه را براى گفتوگو به خیبر فرستاد.
با آنچه از استحکامات و آمادگى نظامى خیبر در گزارشهاى تاریخى وجود دارد به نظر نمىرسد مسلمانان در آغاز قصد حمله به این منطقه را کرده باشند، بلکه ابتدا درصدد برآمدهاند با رؤساى آن که فرد شاخص آنان در آن زمان اسیر بود به گفتوگو بنشینند تا از این راه به مخالفتهاى آنان که منجر به ناامن شدن شمال مدینه شده بود پایان دهند. مشابه این حرکت را پیش از این نیز رسول خدا انجامدادهبود و هنگامى که قبیله غطفان در پشتخندق به کمک یهودیان و مشرکان آمد تلاش کرد با این قبیله مصالحه کند تا از دشمنان خود بکاهد. اینجا هم پیامبر مىخواست میان دشمنان خود شکاف اندازد تا در فرصتى مناسبتر با آنان روبهرو گردد. همانگونه که با قریش صلح کرد و سپس مکه را گشود.
از گزارشهاى مربوط به سفر عبدالله رواحه به خیبر پیداست که پیش از صلح با قریش بنابر صلح با یهود خیبر بوده که با ناکامى همراه شده است. اگر قرار بود پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله پیش از مصالحه با یکى از این دو گروه (مشرک و یهودى) به جنگ خیبر برود موفقیتى که بعدها با فتح خیبر به دست آورد، حتمى نبود، زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که مسلمانان در شرایط پیش از صلح حدیبیه از درگیرى با یهود خیبر هراس داشتند.
در سفر عبدالله بن رواحه، یاران رسول خدا از سوى آن حضرت یا از سوى خودشان (به اختلاف روایات) پیشنهاد ریاستخیبر را به اسیر دادند. این همان کارى است که پیامبر درباره بزرگان وفدهاى تازه مسلمان انجام داد و بزرگ هر قبیله را از سوى خود به ریاست آن قبیله تنفیذ کرد.
به هرحال ناکامى مسلمانان از صلح و قرارداد با یهود خیبر موجب شد که به امید صلح با قریش به سوى مکه رهسپار شوند و پس از صلح حدیبیه با اطمینان از عدم همکارى دو گروه مخالف شمال و جنوب، گروه مستقر در شمال را قلع و قمع کنند.
پىنوشتها:
1 . ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق سقا، ابیارى، شلبى، (بیروت: دارالمعرفة، بىتا) ج 2، ص 221; واقدى، المغازى، تحقیق مارسدن جونز (قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1414ق) ج 1، ص 365 – 368 و 454 – 459; ابن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق عطا (بیروت، دارالمکتب العلمیه، 1418ق) ج 2، ص 51; بلاذرى، فتوح البلدان (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405ق) ص 35; یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، تحقیق مهنا(بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1413ق) ج1، ص 370.
2 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501; ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب الاموال، تحقیق هراس(قاهره، مکتبه کلیات الازهریة، 1968م) ص 291. منابع بعد، همان روایت ابن اسحاق را آوردهاند.
3 . ر.ک: ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه قره چانلو (تهران، امیر کبیر، 1365) ص 62 و جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام (بغداد، نشر جامعه، 1413ق) ج 6، ص 519.
4 . یعقوبى، همان.
5 . ابن اسحاق و بلاذرى آنجا که نام دشمنان یهودى پیامبر را ذکر مىکنند کمترین اشاره را به این قبایل دارند (ر.ک: ابن هشام، همان، ج 1، ص 516 و بلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق زکار زرکلى(بیروت، دارالفکر، 1417ق) ج1، ص 340).
6 . ر.ک: احمد بن حنبل، مسند احمد (بیروت، دارصادر، بىتا) ج 1، ص 271 و ج 2، ص 204 و کلینى، الکافى (بیروت، دارالاضواء، 1405ق) ج 5، ص 31.
7 . عون شریف، نشاة الدولة الاسلامیة (بیروت، دارالجیل، 1411ق) ص 25; مونتگمرى وات، محمد فى المدینة (بیروت، المکتبة العصیریة، بىتا) ص 343 و اکیرا گوتو، «قانون نامه مدینه»، کیهان اندیشه، ش 75; این محقق ژاپنى با بررسى مواد قرارداد، نتیجه گرفته که آن ترکیبى از چند سند تاریخى است. اگر این مطلب اثبات شود اطلاق «قانون اساسى» و مانند آن بر این پیمان نامه وجهى نخواهد داشت چون این قرارداد شامل همه گروههاى ساکن مدینه نمىشود.
8 . ابو الفرج اصفهانى، الاغانى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1994م) ج 22، ص 343. البته یهودیان اصیل و اسرائیلى منحصر به اینها نیستند ولى دیگران به این اندازه شهرت ندارند.
9 . ابوعبید، همان، ص 297; ابن کثیر، البدایة و النهایة(بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1412ق) ج 3، ص 272.
10 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; عامرى، بهجة المحافل (مدینة المنورة، المکتبة العلمیه، بىتا) ج 1، ص 213; دیار بکرى، تاریخ الخمیس (بیروت، دارصادر، بىتا) ج 1، ص 213.
11 . ابوعبید هم گفته استیهود در جنگها همراه پیامبر بودند و سهم خود را مىگرفتند (ر.ک: الاموال، ص 296).
12 . شهلا بختیارى، پیامبر و یهود مدینه (پایان نامه کارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه الزهراء، 1373) ص 124.
13 . عاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم (بیروت، دارالسیرة، 1995م) ج 4، ص 255.
14 . هیکل، حیاة محمد (قاهره، مطبعة السنة، 1968م) ص 227; وات هم این نظر را دارد (محمد فى المدینه، ص 346).
15 . در پاورقى اعلام و بحار الانوار که متن طبرسى آمده، به اکمال الدین، تفسیر قمى و قصص الانبیاء آدرس داده شدهاست ولى ما حتى با جستوجوى رایانهاى چیزى از این مطالب را نیافتیم تنها چند کلمه از پیماننامه در قصص الانبیاء راوندى وجود دارد که آن هم از سه گروه یهود و مواد عهدنامه نام نبردهاست. گویا مصحح در پاورقى بحار به پیمانشکنى یهود اشاره مىکند نه متن پیمان.
16 . طبرسى، اعلام الورى (قم، مؤسسة آلالبیت، 1417ق) ج 1، ص 157; مجلسى، بحارالانوار(بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق) ج 19، ص 110 و على احمدى میانجى، مکاتیب الرسول (تهران، مؤسسة دارالحدیث، 1419ق) ج 1، ص260.
17 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; طبرى، تاریخ الامم و الملوک (بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1409ق) ج 2، ص172.
18 . واقدى، همان، ج 1، ص 454; بغوى، معالم التنزیل، تحقیق عک رسوار (بیروت، دارالمعرفة، 1415ق) ج 4، ص 313; عامرى، همان، ج 1، ص 213.
19 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 220; بلاذرى، فتوح البلدان، ص 35 و واقدى، همان، ج 1، ص 455.
20 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 191; واقدى، همان، ج 1، ص 177، بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 173.
21 . براى نمونه ر.ک: ابن هشام، همان، ج 2، ص 240 ; بلاذرى، همان، ج 1، ص 433 ; یعقوبى، همان، ج 1، ص371 ; طبرى، همان، ج 2، ص 249 و ابن سعد، همان، ج 2، ص 57.
22 . واقدى ، همان ، ج 1، ص 373 و طبرى، همان، ج 1، ص 225.
23 . بغوى، همان، ج 1، ص 282 و طبرسى، مجمع البیان (بیروت، دارالمعرفة، 1406 ق) ج 1، ص 706.
24 . منابع دست اول انعقاد آن را در اوایل هجرت مىدانند لیکن برخى محققان معاصر با توجه به موارد آن مىگویند پیماننامه در سالهاى بعد نوشته شدهاست (اکیر اگوتو، همان; احمد برکات، محمد و الیهود (بىجا، الهیئة المصریه العامةلکتاب، 1996م) ص 83).
25 . واقدى، همان، ج 1، ص 363.
26 . طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 158.
27 . البته استاد احمدى میانجى پنجمین ماه هجرت را زمان انعقاد آن دانستهاند (مکاتیب الرسول، ج 1، ص 260) لیکن این تاریخ در اعلام الورى و دیگر منابع نیست. از مورخان متاخر تنها دیار بکرى موادعه یهود را در ماه پنجم هجرت دانسته است (تاریخ الخمیس، ج 1، ص 353).
28 . واقدى، همان، ج 1، ص 368.
29 . همان، ج 1، ص 456.
30 . همان، ج 1، ص 454; عامرى، همان، ج 1، ص 213 و دیار بکرى، همان، ج1، ص 460.
31 . واقدى، همان، ج 1، ص 454 و طبرى، همان، ج 2، ص 172.
32 . واقدى، همان، ج 1، ص 176، و عامرى، همان، ج 1، ص 167.
33 . ابن هشام، همان، ج 1، ص 501 و واقدى، همان، ج 1، ص 176.
34 . مراد از پیمان عمومى در نظر کسانى است که آن را یک مجموعه مىدانند. ولى اگر آن را چندین قرارداد بدانیم پیمان عمومى معنا نخواهد داشت.
35 . ر.ک: احمد برکات، همان، ص 83 و مونتگمرى وات، همان، ص 345.
36 . خلیفة بن خیاط، تاریخ الخلیفة (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق) ص 34; یعقوبى، همان، ج 1، ص 395; طبرسى، همان، ج 1، ص 210 و محمد بن حبیب، المحبر (بیروت، دارالافاق، بىتا) ص 119.
37 . نام این یهودى در منابع گاه اسیر و گاه یسیر و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شدهاست. یکى دیگر از فرماندهان یهود که درجنگ خیبر کشته شد اسیر نام دارد که هیچگاه به نام پدرش اشاره نشدهاست ولى برخى از مورخان درباره این دو نفر به اشتباه افتادهاند، براى نمونه ر.ک: واقدى، همان; طبرسى، همان و… .
38 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 633.
39 . ابن اسحاق، خالدبن سفیان بن نبیح و واقدى، سفیان بن خالدبن نبیح ضبط کردهاند (سیره، ج 2، ص 619 و المغازى، ج 1، ص 531).
40 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 636 و واقدى، همان، ج 1، ص 172.
41 . به ترتیب پى نوشت فوق: همان، ص 635 و همان، ص 174.
42 . همان، ص 51 و همان، ص 184.
43 . همان، ص 273 و همان، ص 391.
44 . واقدى، همان، ج 1، ص 568.
45 . چگونه پیامبر به دیگر یارانش فرموده با اسیر گفتوگو کنند یا او را براى گفتوگو به مدینه دعوت کنند و وعده ریاستخیبر را به او بدهند، اما به عبدالله بن انیس فرمودهاست اسیر را نبینم؟!
46 . واقدى، همان، ج 1، ص 533; داستان بخشیدن عصا، در حرکت عبدالله بن رواحه هم تکرار شدهاست.
47 . همان، ص 394.
48 . همان، ج 2، ص 686.
49 . از مجموع مطالبى که کتب شرح حال نوشتهاند استفاده مىشود که در میان یاران پیامبر دو نفر عبدالله بن انیس نام داشتهاند که نام هر دو هم در منابع تاریخى آمدهاست (ر.ک: ابن هشام، همان، ج 1، ص 463 و واقدى، همان، ج 1، ص 117 و 170).
50 . البته بخشهاى دیگرى از این رویداد و دیگر سریهها را نیز عبدالله بن انیس گزارش کردهاست ولى در آنها مطلب غیر معقولى به چشم نمىخورد و شواهدى بر درستى آن وجود دارد.
51 . ابن هشام، همان، ج 2، ص 618. در این کتاب در دو صفحه پیاپى دو تعبیر به کار رفته است که به نظر مىرسد با توجه به گستردگى لغات عرب و حروف تعدیه، معناى «اصاب» در این دو مورد با یکدیگر فرق کند.
52 . این محل در شش میلى خیبر بودهاست (ابن هشام، همان، ج 2، ص 618 و واقدى، همان، ج 1، ص 567).
53 . بلاذرى، همان، ج 1، ص 485.
54 . ر.ک: صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414ق) ج 6، ص 112.
55 . جالب توجه است که برخى مورخان مىگویند: «پیامبر این گروه را براى کشتن اسیر و یاران یهودىاش فرستاد». در حالى که همراهى آنان با اسیر پس از رفتن اصحاب پیامبر به خیبر مطرح شد!
56 . گزارش این سفر از اضافات ابن هشام است و ابن اسحاق تنها در یک سطر به اصل آن اشاره مىکند.
57 . درباره زمان حرکت عبدالله بن رواحه نظریات دیگرى هم مطرح است. ابن خیاط، ابن حبیب و طبرسى آن را در رویدادهاى سال پنجم نوشتهاند (تاریخ خلیفه، ص 34; المحبر، ص 119 و اعلام الورى، ج 1، ص 196) ولى این سخن درست نیست چون حرکت عبدالله پس از مرگ ابو رافع بوده (ر.ک: واقدى، همان، ج 1، ص 566) و ابو رافع هم پس از نبرد خندق یعنى اواخر سال پنجم کشته شدهاست (ر.ک: برخوردهاى پیامبر و یهودیان حجاز، ص 139). به نظر نمىرسد در آخرین روزهاى سال پنجم این حرکت انجام شدهباشد، چون آنگونه که براى پیامبر خبر آوردند اسیر در حال جمعآورى نیرو براى حمله به مدینه بوده و بعید است این کار در فرصت کوتاه، پس از مرگ ابورافع، یعنى روزهاى باقى مانده از سال پنجم، انجام شدهباشد.
58 . واقدى، همان، ج 1، ص 566; ابن سعد، همان، ج 2، ص 70 و طبرى، همان، ج 2، ص 406.
59 . ر.ک: عامرى، همان، ج 1، ص 193 و واقدى، همان، ج 1، ص 374.
60 . واقدى، همان، ج 1، ص 566.